متن باران
اس ام اس عکس جوک بازیگران
متن باران
شنبه 26 مرداد 1398 ساعت 10:45 | بازدید : 722 | نویسنده : بهی | ( نظرات )

متن باران

متن باران , اس ام اس بارانی , جملات بارش باران , باران بهاری و پاییزی

متن باران

در این مطلب مجموعه ای از جدیدترین و زیباترین متن ها و اس ام اس های جدید و ناب با موضوع باران و بارش باران را جمع آوری کرده ایم ، در ادامه با سایت تفریحی پارسی سرا همراه باشید.

متن باران

متن بارانی عاشقانه

آه ، باز هم باران …

باران که می بارد دلت را محکم بچسب

زیر باران دل به اشاره ای می رود …

متن بارانی غمگین

باران می خواهم …

آنقدر شدید که من و تنهاییم را با خودش بشوید و ببرد

متن بارانی پاییزی

انتظار بارانی را می‌کشم

که پلک بر هم بگذارم

باریده است !

بانو !

به تماشای باران ستاره‌ها

بی‌ چتر بیا

مثل باران خاطراتت ماندنیست

لحن پر مهر صدایت خواندنیست

گرچه ما اندک زمانی در کنارت بوده ایم

تا ابد مهر و وفایت ماندنیست

رها کن سنگِ گوشه‌ی گورستان را

من آن جا نیستم

وقتی باران می‌بارد

دستت را بر شیشه‌های خیس پنجره بگذار

تا گونه‌های مرا نوازش کرده باشی

این دست‌های همیشه شوخ من است

که هنگام بازگشتنت به خانه

در غروب‌های پاییزی

موهایت را به پیشانی‌ات می‌ریزد، نه نسیم

لمس کن تن درختان جنگل را

برای در آغوش کشیدن من

حکایتِ بارانِ بی امان است

این گونه که من

دوستت می‌دارم …

شوریده وار و پریشان باریدن

بر خزه ها و خیزاب‌ها

به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

بی‌تاب ٬ بی‌قرار

دریایی جستن

و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

و تو را به یاد آوردن

حکایت بارانی بی‌قرار است

این گونه که من دوستت می‌دارم …

دوباره باران گرفت

باران معشوقه‌ی من است

به پیش بازش در مهتابی می‌ایستم

می‌گذارم صورتم را و

لباسهایم را بشوید

اسفنج وار

باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!

باران یعنی قرارهای خیس

باران یعنی تو برمی‌گردی

شعر بر می‌گردد

بازترین پنجره‌های شهر

در حسرت عبور ردّ پاهای تو به جاده چشم دوخته‌اند.

باران که می‌بارد،

بوی حضور تو در فضا پراکنده می‌شود.

در انتظار تو سروهای خیابان به آسمان پیوسته‌اند.

آبی‌ترین لحظه‌ها بی‌گمان لحظه آمدن توست.

تنها

تویی

مثل پرنده های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغهای محبت

مثل شکوفه های سپید سیب

ایثار سادگی است

افسوس آیا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می کند؟

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌،

جای‌ خالی‌اَت‌ بزرگ‌تر می‌شود !

وقتی‌ مِه‌ بر شیشه‌ها می‌نشیندُ

بوران‌ شبیخون‌ می‌زَند،

هنگامی‌ که‌ گُنجشک‌ها

برای‌ بیرون‌ کشیدن‌ِ ماشینم‌

از دل‌ِ برف‌ سَر می‌رسند،

حرارت‌ِ دستان‌ِ کوچک‌ِ تو را

به‌ یاد می‌آورم‌

باران که می‌بارد

تمام کوچه‌های شهر

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها منتظرم!

تنها…

روزی که تو را دیدم

نقشه ها و پیش گویی هایم را پاره کردم

چونان اسب عربی، بوی باران تو را

پیش از باریدن، بو کشیدم

و آهنگ صدایت را

پیش از آن که حرف زده باشی، شنیدم

و گیسوانت را

پیش از آن که بافته باشی، پریشان کردم

وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد

و مرا…

عشق زمستانی ات را به یاد می آورم

آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد

به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند

و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند

چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.

نه !

همیشه برای عاشق شدن ،

به‌دنبال باران و بهار و بابونه نباش !

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس ،

به غنچه‌ای می‌رسی

که ماه را بر لبانت می‌نشاند.

دریای مواج دلتنگی‌هایم را ساحلی نیست.

چشمهایم،

همچون ابرهای بی‌پناه بهار‌ به دنبال شانه هایت می‌گردد

تا باران عشقش را نثار قلب مهربانت نماید.

خیالم،

سرخوشانه هفت آسمان عشق را می‌پیماید،

شاید در آستان چشمهایت فرود آید.

زبانم،

از تکرار بی‌امان نامت خسته نخواهد شد، تا ابد!

و

دستهایم،

از خواستن هرم دستهایت …

من،

بی محابا تو را جستجو می‌کنم،

در میان خاطرات سالهای گذشته‌ام

و می‌یابمت، هر ثانیه، هزاران بار.

بگذار اعتراف کنم،

بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

اما من

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند.

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت

دوست را، زیر باران باید دید

عشق را، زیر باران باید جست

زیر باران باید بازی کرد

زیر باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم:

آب در یک قدمی است

نمی دانم چرا

وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین

نگاه می کنم،

پرده ی لرزانی از باران و نمک

چهره ی تو را هاشور می زند!

هم‌خانه ها می پرسند:

این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،

که در بام تمام ترانه های تو

رد ِ پای پریدنش پیداست؟

من نگاهشان می کنم،

لبخند می زنم

و می بارم!

چند دقیقه دیگر وقت داری

تا به من نگاه کنی

به من، به چشمانم،

و به قلبی که برای تو می تپد

این شب و این باران

و تو

چند دقیقه دیگر وقت داری

تا به من نگاه کنی

پیش از آن که کاملا ً تمام شوم …

انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.

زمین باران را صدا می زند.

گردش ماهی آب را می شیارد.

باد می گذرد. چلچله می چرخد.

و نگاه من گم می شود.

سلامم را برسان به دریا قاصدک .

دستی از دل تنگم به سر شالیزار بکش.

قاصدک چشمانم را ببر به لیلاکوه، کمی عطر چای بیاور.

چشمانم بی قرار باران است.

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

تا حرفهایم

در بستری از بغض بخوابند

مرا چه باک ز باران

که گیسوان تو چتری گشوده اند

مرا چه باک ز مرگ

که بوسه های تو پیغام های قیامند

بدرودهای تو

تکرارهای سلامند

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








نویسندگان
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 3631
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 5901
:: باردید دیروز : 36
:: بازدید هفته : 6086
:: بازدید ماه : 12389
:: بازدید سال : 111435
:: بازدید کلی : 381666